1 خوش باد سال و ماه وشب وروز میفروش کز یک پیاله برد زمن صبر و عقل وهوش
2 دیروز بود بار جهانی به دوش من امروز میکشند مرا چون سبو به دوش
3 ازآب خضر باد برومند دانه اش آورد هرکه این دل افسرده رابه جوش
4 عمر دوباره از نفس گرم شیشه یافت در مجلس شراب چراغی که شد خموش
5 از جوش دیگ،آب کف پوچ می شود از گفتگو به خرج رود مغز خود فروش
6 آب روان به قوت سرچشمه می رود بی جوش گل مدار ز بلبل طمع خروش
7 هرگز ز زنگ زهر ندامت نمی چشد شد همچو پشت آینه هرکس که پرده پوش
8 چندان که دخل هست مکن خرج اختیار تا می توان شنید سخن، در سخن مکوش
9 صائب چو ماه عید فلک قدر می شود ازحرف نیک وبدلب هرکس که شد خموش