-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جویبار شیشه با دریای خم پیوسته است کشتی می را چرا ساقی به خشکی بسته است؟
2 مشکل است از روی آتشناک دل برداشتن ورنه آتش از سپند من مکرر جسته است
3 از نظر غایب نمی گردد به دوری چهره اش دیده آیینه را نقشی چنین ننشسته است
4 داغ دارد زلف عنبرفام را از پیچ و تاب رشته جان تا به آن موی کمر پیوسته است
5 چون در آیینه، روی سخت این آهن دلان می نماید باز در ظاهر، ولیکن بسته است
6 از پریشانی دل صد پاره را شیرازه کن تار و پود جسم تا از یکدگر نگسسته است
7 بی سخن روشندلان بهتر به مضمون می رسند نامه وا کرده اینجا نامه سربسته است
8 از فشار قبر گردد استخوانش توتیا هر که صائب خویش را در زندگی نشکسته است