1 به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن چو صبح وصل خندانم ازین لطف نمایان کن
2 اگر خواهی که خورشید از گریبانت برون آید سحرخیزی فن خود همچون صبح پاکدامان کن
3 نگاه شور چشمان می برد شیرینی از شکر لب پر خنده خود را ز چشم غیر پنهان کن
4 به زلف خود مشو مغرور و عالم را مزن بر هم حذر از ناله زنجیر سوز بیگناهان کن
5 به عزم سیر با اغیار چون در بوستان گردی چو بینی سنبلی را یاد این خاطر پریشان کن
6 گلت پا در رکاب جلوه باد خزان دارد برو ای بلبل بی درد آه و ناله سامان کن
7 خیال زنده رود از سینه گرد غم برد صائب چو غم زور آورد بر خاطرت یاد صفاهان کن
دیدگاهها **