1 گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان میکنم ترک سر زین رهگذر بر خویش آسان میکنم
2 سایلان از شرم احسان آب میگردند و من میشوم آب از حیا با هرکه احسان میکنم
3 تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُستهام دست در یک کاسه با خورشید تابان میکنم
4 تنگ ظرفی دستگاه عیش را سازد وسیع هست تا یک قطره می در شیشه طوفان میکنم
5 گرچه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است پنجه در سرپنجهٔ دریا چو مرجان میکنم
6 هرکه از سنگین دلی خون میکند در کاسهام از دل خونگرم من لعل بدخشان میکنم