1 گر از نظاره خورشید در چشم آب میآید ز روی لالهرنگش در نظر خوناب میآید
2 در آن محفل که بیآتش سپند از جای برخیزد کجا خودداری از پروانه بیتاب میآید؟
3 ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر که از قتلم به چشم جوهر تیغ آب میآید
4 مگر شد نرم یاقوت لب او از غبار خط؟ که حرف بوسه از دل بر زبان بیتاب میآید
5 همانا بخت من از نارساییها برون آمد که بیتکلیف در ویرانهام سیلاب میآید
6 دل آگاه در پیری ز غفلت بیش میلرزد که وقت صبح اکثر شبروان را خواب میآید
7 چو ماهی گر برآرم پر درین دریا عجب نبود که هر موجی به چشم وحشتم قلاب میآید
8 چنان نازک شده است از گریه کردن پرده چشمم که آبم در نظر از پرتو مهتاب میآید
9 نباشد پردهپوشی تیر کج را چون کمان صائب کجا زاهد برون از گوشه محراب میآید؟