- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن می توانی جیب و دامن پرز گوهر ساختن
2 ایمنند آزاد مردان از پریشان خاطری فرد را نتوان مجزا همچو دفتر ساختن
3 گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن
4 همچو مجنون می کند تسخیر وحش و طیر را هر که بتواند ز موی خویش افسر ساختن
5 بی مثال افتاده یارم، ورنه چون فرهاد من بیستون را می توانستم مصور ساختن
6 شمه سهلی است از نیرنگ سازی های حسن بوسه در پیغام های تلخ مضمر ساختن
7 حلقه بر هر در زدن سرگشتگی می آورد چون کلید قفل می باید به یک در ساختن
8 همچو موران از قناعت دست صائب برمدار تا شود آسان ترا از خاک شکر ساختن