- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خود گسسته چه پروای آن و این دارد؟ به خود رسیده چه حاجت به همنشین دارد؟
2 ز آسیای فلک بار برده ام بیرون مرا چگونه تواند فلک غمین دارد؟
3 امید هست به پروانه نجات رسد چو شمع هرکه نفسهای آتشین دارد
4 عجب که بر دل مجروح ما گذاری دست که آستین تو از زلف بیش چین دارد
5 ازان زمان که مرا بر گرفته ای از خاک هنوز سایه من ناز بر زمین دارد
6 به خرمنی نرسد برق فتنه را آسیب که حصن عافیت از دست خوشه چین دارد
7 ز نوش قسمت زنبور نیست غیر از نیش ازین چه سود که صد خانه انگبین دارد؟
8 برای پاکی دامان ما بهار از گل هزار پنجه خونین در آستین دارد
9 به آب خضر کند تلخ زندگانی را ز خط عقیق تو زهری که در نگین دارد
10 ز شرم عارض او آفتاب عالمتاب به هر طرف که رود چشم بر زمین دارد
11 تمنعی که به فقر از غنا رسد این است که شرم فقر دلش را ز غم حزین دارد
12 به خوردن جگرش در لباس، دندانی است گهر به ظاهر اگر رشته را سمین دارد
13 یکی است نقش چپ و راست در نگین صائب کجا خبر دل حیران ز کفر و دین دارد؟