- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش
2 زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟ که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش
3 مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون که سدراه روزی می شود چون استخوان شیرش
4 درین مکتب سرآمد می شود طفل جگر داری که لوح مشق باشد تخته پیشانی شیرش
5 اگر چه خواب یوسف رابه بند انداخت ،درآخر همان ازمحنت زندان برون آوردتعبیرش
6 به تاریکی سرآمد روزگار من ،خوشامجنون که بربالین چراغی می فروزد دیده شیرش
7 عجب دارم که تا صبح قیامت بی صفا گردد که در زنجیر دارد حسن راخط چو زنجیرش
8 زبان خنجر الماس چون برگ خزان ریزد زبان بازی کند چون موج اگر با آب شمشیرش
9 گرفتاری که داغ بیگناهی برجبین دارد دل آهن شود سوراخ از آواز زنجیرش
10 دراین زندان سراثابت قدم دیوانه ای دارم که چون جوهر نمی خیزد صدا صائب ز زنجیرش