1 ز دامن نگذرد پای زمین گیری که من دارم گران محمل تر از خواب است شبگیری که من دارم
2 کند خون در جگر بسیار نعمتهای الوان را درین مهمانسرا چشم و دل سیری که من دارم
3 شود سیر از جهان برهر که افتد چشم سیر من کدامین کیمیاگر دارد اکسیری که من دارم
4 من و نالیدن از سودای عشق او معاذالله نمی آید صدا بیرون ز زنجیری که من دارم
5 ز وحشت خانه صیاد داند سایه خود را درین وادی نظر بر صید نخجیری که من دارم
6 ز خجلت آه بی تاثیر من در دل بود دایم ز ترکش بر نیاید از کجی تیری که من دارم
7 نمی باید سلاحی تیز دستان شجاعت را که در سرپنجه خصم است شمشیری که من دارم
8 شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم که دارد از مریدان این چنین پیری که من دارم
9 مگر در خواب بیند کعبه مقصود را صائب درین وادی ز عزم سست شبگیری که من دارم
دیدگاهها **