-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت
2 نفس به سینه صبح سخن گره شده بود چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت
3 ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت
4 درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت
5 به شیشه خانه افلاک می زند خود را چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت
6 مرا ز دیده بندگان مکن بیرون که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت
7 ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار ز مستی دگران هوش من بلندی یافت
8 هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود دمی که از لب خاموش من بلندی یافت
9 نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت
10 یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت
11 ز هر زمین که غباری بلند شد صائب به قصد آینه هوش من بلندی یافت