ز شکوه گر لبم آن گلعذار از صائب تبریزی غزل 3707

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می‌بندد

1 ز شکوه گر لبم آن گلعذار می‌بندد که ره به گریهٔ بی‌اختیار می‌بندد؟

2 اگر تو در نگشایی به روی من از ناز به آه من که در این حصار می‌بندد؟

3 درین ریاض دل جمع غنچه‌ای دارد که در به روی نسیم بهار می‌بندد

4 به رنگ و بوی جهان دل منه که وقت رحیل خزان نگار به دست چنار می‌بندد

5 ز رشک آبله پا دلم پر از خون است که آب در گره از بهر خار می‌بندد

6 یکی هزار شود نقد عمر دیده‌وری که دل به سوختگان چون شرار می‌بندد

7 مکن چو خضر درین تیره خاکدان لنگر که آب زنگ درین جویبار می‌بندد

8 کسی که بر سخن اهل حق نهد انشگت به خون خود کمر ذوالفقار می‌بندد

9 دلیر بر صف افتادگان عشق متاز که هر پیاده ره صد سوار می‌بندد

10 کند به زخم زبان هرکه منع من ز جنون به خار و خس ره سیل بهار می‌بندد

11 دل از سپهر عبث روی دل طمع دارد چه طرف آینه از زنگبار می‌بندد؟

12 کند ز دولت دنیا ثبات هرکه طمع به پای برق سبکرو نگار می‌بندد

13 خوشا کسی که درین میهمان‌سرا صائب گران نگشته بر احباب، بار می‌بندد

عکس نوشته
کامنت
comment