-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است دهان پسته پر از خون دل ز خندانی است
2 به آب تیغ توان شست تا ز هستی دست به آب خضر تسلی شدن گرانجانی است
3 بود ز آب و زمین بی نیاز، حاصل ما که تخم مردم آزاده، دامن افشانی است
4 همان به دیدن روی تو می پرد چشمم ز حسن، بهره آیینه گر چه حیرانی است
5 ز پرده سوزی عصمت بود زلیخا خوار عزیز گشتن یوسف ز پاکدامانی است
6 ز چین ابروی دلدار نیستم نومید که نوبهار در آغاز، غنچه پیشانی است
7 مرا چگونه جلای وطن کند دلگیر؟ که در صدف، گهرم بی صدف ز غلطانی است
8 اگر چه دورم ازان آستان، نیم دلگیر که از خیال تو دل در بهشت روحانی است
9 مرا به صحبت همجنس رهنما گردید! که مومیایی این دلشکسته، انسانی است
10 اگر چه نیست مرا بهره ای ز جمعیت به این خوشم که دل ایمن از پریشانی است
11 ز انتظار به چشمم سیه شده است جهان علاج دیده من سرمه سلیمانی است
12 لباس عافیتی هست اگر درین عالم که دست خار ازان کوته است، عریانی
13 مرا ز هوش لب نوخطان برد صائب سیاه مستی من زین شراب ریحانی است