- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز درد و داغ، دل تیره دیده ور گردد زمین سوخته روشن به یک شرر گردد
2 چنان که می شود آتش بلند از دامن ز نامه شوق ملاقات بیشتر گردد
3 بود حلاوت عشاق در گرفتاری ز بند، حوصله نی پر از شکر گردد
4 شود ز هاله کمربسته حسن ماه تمام ز طوق فاختگان سرو دیده ور گردد
5 خط مسلمی آفت است گمنامی سیاه روز عقیقی که نامور گردد
6 ز دست دامن آوارگی مده زنهار که تنگ دامن صحرا ز راهبر گردد
7 غریب نیست شود مشک، اشک خونینش ز دور خط تو هر دیده ای که برگردد
8 به زیر پای کسی کز سر جهان خیزد فلک چو سبزه خوابیده پی سپر گردد
9 حضور صافدلان زنگ می برد از دل که آب، سبز محال است در گهر گردد
10 عرق به دامنم از چهره پاک خواهد کرد ز اشتیاقم اگر یار باخبر گردد
11 مکن به ریختن خون ز چشم تر امساک که خون مرده دلان خرج نیشتر گردد
12 دلم ز چین جبینش چو بید می لرزد سفینه مضطرب از موجه خطر گردد
13 شود گشادگیش قفل بستگی صائب ز هر دری که گدا ناامید برگردد