- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز آه من ندارد هیچ پروا کج کلاه من ز شوخی می کند چون زلف خود بازی به آه من
2 به استغنا دل از عاشق ستاند کم نگاه من به شمشیر تغافل ملک گیرد پادشاه من
3 خدا زین برق عالمسوز جانان را نگه دارد! که مژگان می شود انگشت زنهار از نگاه من
4 نمی داند خس و خاشاک بال شعله می گردد رقیب از ساده لوحی خار می ریزد به راه من
5 غرور یار از اظهار عجز من یکی صد شد به کار مدعی آمد درین دعوی گواه من
6 پریشان کرد خط یار اوراق حواسم را که را گویم که از گردی پریشان شد سپاه من؟
7 محبت جمع با تن پروری صائب نمی گردد وگرنه می شود هر سایه خاری پناه من