ز آه من ندارد هیچ پروا از صائب تبریزی غزل 6241

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

ز آه من ندارد هیچ پروا کج کلاه من

1 ز آه من ندارد هیچ پروا کج کلاه من ز شوخی می کند چون زلف خود بازی به آه من

2 به استغنا دل از عاشق ستاند کم نگاه من به شمشیر تغافل ملک گیرد پادشاه من

3 خدا زین برق عالمسوز جانان را نگه دارد! که مژگان می شود انگشت زنهار از نگاه من

4 نمی داند خس و خاشاک بال شعله می گردد رقیب از ساده لوحی خار می ریزد به راه من

5 غرور یار از اظهار عجز من یکی صد شد به کار مدعی آمد درین دعوی گواه من

6 پریشان کرد خط یار اوراق حواسم را که را گویم که از گردی پریشان شد سپاه من؟

7 محبت جمع با تن پروری صائب نمی گردد وگرنه می شود هر سایه خاری پناه من

عکس نوشته
کامنت
comment