- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز دست یکدگر شکرلبان گیرند سنگش را ز شیرینی به حلوا احتیاجی نیست جنگش را
2 به بال عاریت حاشا که تیرش سر فرود آرد سبکدستی که پیکان بال و پر گردد خدنگش را
3 به حرف عاشق بیدل، که پردازد در آن محفل که چون طوطی به گفتار آورد آیینه زنگش را
4 مرا می پرورد در کوهساری عشق سنگین دل که باشد ناز چشم آهوان داغ پلنگش را
5 درین دریا کسی یابد خبر زان گوهر یکتا که داند همچو آغوش صدف کام نهنگش را
6 بیابان قناعت وسعتی دارد که هر موری نمی داند کم از ملک سلیمان چشم تنگش را
7 من دیوانه راسرگشته دارد این طمع صائب که گیرم چون فلاخن در بغل یک بار سنگش را