- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بیم خار خورد در لباس دایم خون چو گل کسی که درین باغ دامنی دارد
2 ز دوستان گرامی که می رود به سفر؟ که دل تهیه از خویش رفتنی دارد
3 هزار عقد گهر را به نیم جو نخرد دلی کز آبله هر گوشه خرمنی دارد
4 گذشتن از سر مطلب رساتر افتاده است وگرنه کعبه مقصد رسیدنی دارد
5 شکوه عشق به زنجیر بسته است مرا خوش آن که رخصت در خون تپیدنی دارد
6 صدای شهپر جبریل از صبا شنود چو غنچه هر که دماغ شکفتنی دارد
7 به یک قرار دو شب نیست روشنایی ماه خوش آن چراغ که از خویش روغنی دارد
8 دل شکسته عشاق می شود پامال وگرنه کوچه زلفش دویدنی دارد
9 به فکر خویش نباشند صاحبان نظر دلش دو نیم بود هرکه سوزنی دارد
10 ز یاد روی تو صائب درین خراب آباد همیشه پیش نظر باغ و گلشنی دارد
11 ز عشق هرکه به دل داغ روشنی دارد ازین خرابه به فردوس روزنی دارد
12 اگر به خلد رود روی بر قفا باشد ز گوشه دل خود هر که مأمنی دارد