- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز مستی در شکر خندست دایم لعل سیرابش گریبان چاک دارد شیشه را زور می نابش
2 لب میگون او را نیست وقت خط برآوردن ز موج بوسه نو خط می نماید لعل شادابش
3 ز خواب ناز گفتم چشم اورا خط برانگیزد ندانستم کز این ریحان گرانتر می شود خوابش
4 ندیده حسن خود را، کس حریف اونمی گردد نگه دارد خدا از صحبت آیینه و آبش !
5 اگر افتد به مسجد راه آن سرو خرامان را عجب دارم نگیرد تنگ در آغوش، محرابش
6 زسیر باغ جنت دامن افشان می رود بیرون نگاهی را که سازد شوق رخسار تو بیتابش
7 بغیر از خود پرستی طاعتی ازوی نمی آید خودآرایی که باشد خانه آیینه محرابش
8 به زینت خواجه مغرورست از دنیا، نمی داند که چون خاکستر اخگرهاست پنهان زیر سنجابش
9 تمنای رهایی دارم از دریای خونخواری که چون لاله است خونین، کاسه های چشم گردابش
10 ز دریا کم نگردد سوزش پنهان من صائب مگر آبی زند بر آتش من لعل سیرابش