1 ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید ز عندلیب مگر ناله ای به گوش آید
2 چنان فسرده ز بیگانگی نگردیده است که خونم از نگه آشنا به جوش آید
3 فغان من ز محرک غنی ورنه به ناخن دگران ساز در خروش آید
4 ز عیب او دگران نیز چشم می پوشد به عیب مردم اگر دیده پرده پوش آید
5 به اختیار نیایدکس از بهشت می پوشند مگر ز میکده بیرون کسی به دوش آید
6 حضور روی زمین در بهشت بیهوشی است به اختیار چرا آدمی به هوش آید
7 کتاب در گرو باده از فقیه گرفت زیاده زین چه مروت ز میفروش آید
8 مرا به بزم رقیبان مخواه که هیهات است که عندلیب به دکان گلفروش آید
9 ز خامشی دل افسرده گرم می گردد چنان که در خم سربسته می به جوش آید