- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خط عنبرین زیبد نقاب آن روی دلکش را به از خاکستر خود نیست مرهم، داغ آتش را
2 ز خط گفتم رخش پنهان شود از دیده ها، غافل که رسوا می کند در روز روشن دود، آتش را
3 نبست از شوخ چشمی نقش در آیینه تمثالش سلیمان کرد چون تسخیر یارب آن پریوش را؟
4 دو عالم خاک می شد در رهش از جلوه اول فتادی بر زمین گر سایه آن بالای سرکش را
5 چو افتد دانه شوخ، از سنگ خارا سر برون آرد غبار خط کجا پنهان کند آن خال دلکش را؟
6 چه سازد وحشت نخجیر با آن چشم خوش مژگان؟ که خالی می کند در هر گشادی چار ترکش را
7 نمی گردد غبار آلود، پرتو گر به خاک افتد نسازد صحبت تن بی صفا، جان های بی غش را
8 پریشانی ز من چون سیل از سرچشمه می جوشد چسان صائب کنم پوشیده احوال مشوش را؟