- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غنچه سان پر گل اگر خواهی دهان خویش را پره قفل خموشی کن زبان خویش را
2 کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست در ره سیل خطر مگشا میان خویش را
3 چون شرر بشمر به دامان عدم، آسوده شو در گره تا چند داری نقد جان خویش را
4 برنمی آیی به زخم آسیای آسمان نرم کن زنهار چون مغز استخوان خویش را
5 مرگ را بر خود گوارا کن در ایام حیات در بهاران بگذران فصل خزان خویش را
6 هر سر موی تو از غفلت به راهی می رود جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را
7 وحشی فرصت چو تیر از شست بیرون جسته است تا تو زه می سازی ای غافل کمان خویش را
8 چاه صحرای طلب از نقش پا افزون تر است زینهار از کف مده صائب عنان خویش را