- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از وصال یار داغ حسرت من تازه شد همچو صبح از مهر تابان قسمتم خمیازه شد
2 تا تو رفتی برگ عیش باغ بی شیرازه شد خنده گلهای بیغم سر بسر خمیازه شد
3 دل پریشان گشت تا شد دور ازان موی میان می رود بر باد اوراقی که بی شیرازه شد
4 دید تا طرف بناگوش و لب خندان تو صبح بر خورشید تابان تلخ چون خمیازه شد
5 خاطری فارغ ز فکر نوبهاران داشتند داغ مرغان قفس از دیدن گل تازه شد
6 می شود نام بزرگان از هنرمندان بلند بیستون از تیشه فرهاد پرآوازه شد
7 ساحل دریای بی پایان به جز تسلیم نیست چاره حیرانی است حسنی را که بی اندازه شد
8 داشت از دندان مرا شیرازه اوراق حیات ریخت تا دندان، کتاب عمر بی شیرازه شد
9 گرچه عرفی پرده ساز سخن را تازه کرد این نوا از خامه صائب بلندآوازه شد