1 ازآب بازی مژه اشکبار خویش کردیم همچو دامن صحرا کنار خویش
2 راه سخن به محمل مقصود یافتیم همچون جرس ز ناله بی اختیار خویش
3 ناموس دودمان حیا می رود به باد چون گل مساز خنده رنگین شعار خویش
4 خون لاله لاله می چکد از چشم آفتاب ترکرده ای زشبنم می تا عذار خویش
5 سنگ غرور بردهن جام جم زنیم چون بشکنیم ازان لب میگون خمار خویش
6 سهل است کار دشمن خصم کینه جوی غافل مشو ز دوستی دوستدار خویش