از شب نشین هند دل من سیاه از صائب تبریزی غزل 4103

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

از شب نشین هند دل من سیاه شد

1 از شب نشین هند دل من سیاه شد عمرم چو شمع در قدم اشک وآه شد

2 پنداشتم ز هند شود بخت تیره سبز این خاک هم علاوه بخت سیاه شد

3 صبح وطن کجاست که در شام انتظار چون شمع افسر وکمرم اشک وآه شد

4 بگذر زحسن گندمی ومگذر از بهشت زین برق فتنه خرمن آدم تباه شد

5 باشد همیشه در صف عشاق سربلند آن را که آه ابلق طرف کلاه شد

6 می جستم از زمین خبر صدق لب به لب از غیب اشاره ام به دم صبحگاه شد

7 محراب سر به سجده افتادگی نهاد روزی که طاق ابروی او قبله گاه شد

8 سنگ ملامت از کف طفلان گرفت اوج داغ جنون به فرق مرا تا کلاه شد

9 از بس چراغ دیده به راه تو سوختیم از پیه دیده شعله نور نگاه شد

10 غافل نظر به چهره زرد منش فتاد زان روز باز رنگ ز رخسار کاه شد

11 صائب چه اعتبار براخوان روزگار یوسف به ریسمان برادر به چاه شد

عکس نوشته
کامنت
comment