- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از شب نشین هند دل من سیاه شد عمرم چو شمع در قدم اشک وآه شد
2 پنداشتم ز هند شود بخت تیره سبز این خاک هم علاوه بخت سیاه شد
3 صبح وطن کجاست که در شام انتظار چون شمع افسر وکمرم اشک وآه شد
4 بگذر زحسن گندمی ومگذر از بهشت زین برق فتنه خرمن آدم تباه شد
5 باشد همیشه در صف عشاق سربلند آن را که آه ابلق طرف کلاه شد
6 می جستم از زمین خبر صدق لب به لب از غیب اشاره ام به دم صبحگاه شد
7 محراب سر به سجده افتادگی نهاد روزی که طاق ابروی او قبله گاه شد
8 سنگ ملامت از کف طفلان گرفت اوج داغ جنون به فرق مرا تا کلاه شد
9 از بس چراغ دیده به راه تو سوختیم از پیه دیده شعله نور نگاه شد
10 غافل نظر به چهره زرد منش فتاد زان روز باز رنگ ز رخسار کاه شد
11 صائب چه اعتبار براخوان روزگار یوسف به ریسمان برادر به چاه شد