- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از صفای دل نباشد حاصلی درویش را نان به خون تر می شود صبح صداقت کیش را
2 نیست غیر از بستن چشم و لب و گوش و دهان رخنه ای گر هست این زندان پر تشویش را
3 شرکت روزی خسیسان را به فریاد آورد بر سر نان پاره سگ دشمن بود درویش را
4 مردم کوته نظر در انتظار محشرند نقد باشد محنت فردا مآل اندیش را
5 آسمان سنگدل از خاک راهش برنداشت بر زمین چندان که زد خورشید تابان خویش را
6 در خور پروانه ام بزم جهان شمعی نداشت سوختم از گرمی پرواز، بال خویش را
7 صبر کن بر تلخکامی ها که آخر روزگار چشمه سار نوش سازد بوسه گاه نیش را
8 از حباب خود هزاران چشم در هر جلوه ای می کند ایجاد دریا تا ببیند خویش را
9 گر به درد آمد دلت از ناله صائب، ببخش ناله دردآلود می باشد درون ریش را