1 از خموشی مشت خاک بر دهان قال زن تا قیامت خیمه در دارالامان حال زن
2 روزگاری رشته تاب آرزو بودی، بس است چند روزی هم گره بر رشته آمال زن
3 چون حباب از بیضه هستی قدم بیرون گذار در فضای بحر با موج سبکرو بال زن
4 مطربان را پست کن، از بار منت گل بچین ساقیان را مست گردان، رطل مالامال زن
5 هر دل گرمی که بینی گرد او پروانه شو هر لب خشکی که یابی بوسه چون تبخال زن
6 آنقدر با تن مدارا کن که جان صافی شود خرمنت چون پاک گردد پای بر غربال زن
7 دانه یکدست می خواهند صائب روز حشر کشت خود را بر محک از دیده غربال زن
8 این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی گر ترا درد دل است از دیدگان قیفال زن
دیدگاهها **