-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از عرق تا چهره گلرنگ جانان تر شده است دامن گلهابه شبنم آتشین بستر شده است
2 نقد می سازد قیامت را به عاشق شور عشق دامن صحرا به مجنون دامن محشر شده است
3 نیست در زندان آهن بی قراران را قرار سینه سنگ از شرار شوخ من مجمر شده است
4 چون توانم همسفر شد با سبکپایان شوق؟ من که دامن پیش پایم سد اسکندر شده است
5 در قیامت شسته رو برخیزد از آغوش خاک چهره هر کس که از اشک ندامت تر شده است
6 مانع پرواز من کوتاهی بال و پرست بادبان بر کشتی بی طالعم لنگر شده است
7 می شود طومار عمرش طی به اندک فرصتی چون قلم هر کس ز بی مغزی زبان آور شده است
8 علم رسمی تیره دارد سینه صاف مرا بی صفا آیینه ام از کثرت جوهر شده است
9 چون توانم داشت پنهان فقر را از چشم خلق؟ خرقه صد پاره بر بی برگیم محضر شده است
10 خورده ام چون موی آتش دیده چندین پیچ و تاب تا رگ ابرم ز دریا رشته گوهر شده است
11 می کند بی دست و پایی دشمنان را مهربان شعله بر خاشاک من بسیار بال و پر شده است
12 تا چه خواهد کرد صائب با دل مومین من آتشین رویی کز او آیینه خاکستر شده است