-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از شراب لعل تا رخسار را افروختی هر که را بود آرزوی خام در دل سوختی
2 دخل بی اندازه را ناچار خرجی لازم است روی دل بنما به قدر آنچه دل اندوختی
3 در دل فولاد جوهر موی آتشدیده شد تا ز عارض خانه آیینه را افروختی
4 آن که عمرش صرف شد در دلبری آموختن کاش دلداری هم از ما اندکی آموختی
5 بی پر و بالی پر و بالی است در راه طلب می شود روشن چراغت چون نفس را سوختی
6 قسمت خاک است هر دخلی که بیش از خرج شد من گرفتم همچو قارون گنجها اندوختی
7 یک دل سنگین نگردید از دم گرم تو نرم در سخن هر چند صائب بیش خود را سوختی