1 چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر ورقی چند به بازیچه سیه ساخته گیر
2 نیست در عالم ناساز چو امیدثابت خانه ها درگذر سیل فنا ساخته گیر
3 این گهرها که به جمعیت آن می نازی آخر الامر چو اشک از نظر انداخته گیر
4 نقش هر لحظه به روی دگری می خندد هرچه بردی ز حریفان دغا، باخته گیر
5 نیست چون حوصله یک نگه دورترا پرده از چهره مقصود بر انداخته گیر
6 بی مثال است چو رخساره آن جان جهان از علایق دل چون آینه پرداخته گیر
7 نیست شایسته افسون، جدایی از خلق جامه پرشپش از دوش خود انداخته گیر
8 نیست امید اجابت چو فغان را صائب علم ناله به افلاک بر افراخته گیر
دیدگاهها **