1 ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش
2 چه بهشتی تو که چون کنج لب و گوشه چشم نیست جایی که نباشد زسراپای تو خوش
3 روزت از روز دگر خوشتر ونیکوتر باد که شد امروز من از وعده فردای توخوش
4 نیست ممکن که گشاید ز تماشای بهشت دل هرکس که نگردد ز تماشای تو خوش
5 فیض درابر سیاه و دل شب می باشد می شود وقت دل از زلف سمن سای تو خوش
6 فارغ ازعذر ستم باش که درمشرب ما هست چون لطف بجا، رنجش بیجای توخوش
7 چون مه عید به انگشت نمایندش خلق لب هرکس شود از لعل شکر خای تو خوش
8 چیست دربار توای تاجر کنعان، که شده است دل یک شهر زاندیشه سودای تو خوش
9 چشم بددور زابری بلند تو که هست چون مه عید دل خلق به ایمای تو خوش
10 برتو صائب نمک عشق و جنون باد حلال که مراوقت شد از شور سخنهای توخوش