عاقبت در سینه ام دل از از صائب تبریزی غزل 2462

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند

1 عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند بس که پر زد درقفس این مرغ از پرواز ماند

2 سوختم و زخاطرم زنگ کدورت برنخاست رفت خاکستر به باد، آیینه بی پرداز ماند

3 خامشی بند زبان حرف سازان می شود از لب پیمانه خونها در دل غماز ماند

4 رفت ایام شباب و خار خار او نرفت مشت خاشاکی زسیل نوبهاران بازماند

5 مرد حق را چون شناسد زاهد خودناشناس؟ چون رسد در دیگری هر کس که از خود بازماند؟

6 پیش زلف افکند دل را چون نگاهش صید کرد قسمت صیاد گردد هر چه از شهباز ماند

7 ناخنی بر دل نزد ما را درین عالم کسی نغمه محجوب ما در پرده این سازماند

8 از زبان نرم خاکستر بر آتش دست یافت شمع از آتش زبانی در دهان گاز ماند

9 خامشی صائب کلید بستگیهای دل است بلبل ما در قفس از شعله آواز ماند

عکس نوشته
کامنت
comment