- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند بس که پر زد درقفس این مرغ از پرواز ماند
2 سوختم و زخاطرم زنگ کدورت برنخاست رفت خاکستر به باد، آیینه بی پرداز ماند
3 خامشی بند زبان حرف سازان می شود از لب پیمانه خونها در دل غماز ماند
4 رفت ایام شباب و خار خار او نرفت مشت خاشاکی زسیل نوبهاران بازماند
5 مرد حق را چون شناسد زاهد خودناشناس؟ چون رسد در دیگری هر کس که از خود بازماند؟
6 پیش زلف افکند دل را چون نگاهش صید کرد قسمت صیاد گردد هر چه از شهباز ماند
7 ناخنی بر دل نزد ما را درین عالم کسی نغمه محجوب ما در پرده این سازماند
8 از زبان نرم خاکستر بر آتش دست یافت شمع از آتش زبانی در دهان گاز ماند
9 خامشی صائب کلید بستگیهای دل است بلبل ما در قفس از شعله آواز ماند