- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست فلک کبود شد از گوشمال ما شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما
2 چندین هزار جامه بدل کرد روزگار غفلت نگر که رنگ نگرداند حال ما
3 با آن که آفتاب قیامت بلند شد بیرون نداد نم، عرق انفعال ما
4 چون آفتاب سرکشی ما زیاده شد چندان که بیش داد فلک خاکمال ما
5 عمر آنچنان گذشت که رو باز پس نکرد دنبال خود ندید ز وحشت غزال ما
6 افکند روزگار به یکبار صد کمند از شش جهت به گردن وحشی غزال ما
7 از سیلی خزان که ز رخ رنگ می برد نگذاشت باد سرکشی از سر نهال ما
8 خال شب از صحیفه ایام محو شد از شبروی به تنگ نیامد خیال ما
9 صائب هزار حیف که در مزرع جهان شد صرف شوره زار معاصی، زلال ما