-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 فغان که گرد سر او نمی توانم گشت چو زلف بر کمر او نمی توانم گشت
2 همیشه گرد دلش بی حجاب می گردم اگر چه گرد سر او نمی توانم گشت
3 ز بس که تیر نگاهش بلند پروازست ز دور در نظر او او نمی توانم گشت
4 مرا ز بی پر و بالی غمی که هست این است که گرد بام و در او نمی توانم گشت
5 ازان ز هر دو جهان بیخبر شدم صائب که غافل از خبر او نمی توانم گشت