1 مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید
2 اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد به چندین چشم، چون زنجیر در زندان بیاساید؟
3 به راهش تا فشاندم نقد جان آسوده گردیدم چو تخم آسوده گردد در زمین، دهقان بیاساید
4 نمکدان بشکند گر شور محشر در گریبانش نمک پرورده لعل ترا کی جان بیاساید؟
5 مرا از پای نافرمان چها بر سر نمی آید خوشا پایی که همچون سرو در دامان بیاساید
6 در آن وادی که محمل پرده سازست از افغان جرس کی ظرف آن دارد که از افغان بیاساید؟
7 میان جسم و جان پیوند محکم می شود صائب اگر سیل پریشانگرد در ویران بیاساید