-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جز آن دهن که ازو خنده سر برون آرد که دیده پسته که از خود شکر برون آرد؟
2 فغان که طوق گلوگیر عشق، قمری را امان نداد که از بیضه سر برون آرد
3 دل از عزیزی غربت نمی توان برداشت ز گوهر آب محال است سر برون آرد
4 برون نمی رود از مجمر تو نکهت عود ز محفل تو کسی چون خبر برون آرد؟
5 به روی سخت توان خرده از بخیل گرفت که آهن از دل خارا شرر برون آرد
6 اگر ز کنج قناعت قدم برون ننهی چو عنکبوت ترا رزق پر برون آرد
7 تو بیجگر کنی اندیشه از اجل، ورنه ز شوق راه فنا مور پر برون آرد
8 هزار ناخن تدبیر غوطه زد در خون که تا ز عقده زلف تو سر برون آرد
9 همان ز شوق دل خویش می خورد صائب اگر ز جیب گهر رشته سر برون آرد