1 رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود فارغ از چین جبین موجه دریا بود
2 از دو عالم در گذشتم تا شدم فرد از جهان زور بر راه آورد چون راهرو تنها بود
3 محو گردد نقش هستی دل چو گردد صیقلی جوهر فولاد در آیینه ناپیدا بود
4 سرمه بیداری دزدست خواب پاسبان می رود ایمان به غارت دل چو نابینا بود
5 گر فتد بینا و نابینا به چاهی از قضا زان میان خجلت نصیب دیده بینا بود
6 نیست صدر و آستان در مجلس روشندلان جای کف مانند عنبر بر سر دریا بود
7 از تبسم چون دهد پیوند دلها را به هم؟ آن که از چین جبین شیرازه دلها بود
8 گفتگوی طوطیان صائب سراسر قالبی است هر که بی تعلیم می گوید سخن گویا بود