- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز جوش مغز هردم از سرم دستار میافتد کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار میافتد
2 به بیکاری برآوردم ز کار خود جهانی را عجب سیری است چون دیوانه در بازار میافتد
3 جنون تا هست ناقص کوه و صحرا وسعتی دارد شود زندان بیابان چون جنون سرشار میافتد
4 قبول تربیت در هر کف خاکی نمیباشد وگرنه پرتو خورشید بر دیوار میافتد
5 مرا دلبستگی در قید زندان فلک دارد برون ناید ز سوزن چون گره بر تار میافتد
6 مشو از جنبش مژگان گرد آلود او غافل که تیغ خاکساران سخت لنگر دار میافتد
7 دلی را گر به فریاد آوری اهل دلی، ورنه ز هر نالیدنی آوازه در کهسار میافتد
8 در ایام توانایی به نشتر چشم می سودم کنون از سایه مژگان به چشم خار میافتد
9 وداع آخرت کن گر به دنیا مایلی صائب که هر جانب که مایل میشود دیوار میافتد