-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر زمان در شهر بند عقل، سور و ماتمی است جز جهان عشق نبود گر جهان بی غمی است
2 دیدن خلق است بیماری و وادیدست نکس عید و نوروز از برای بی دماغان ماتمی است
3 رفته و آینده اهل حال را منظور نیست از حیات جاودانی خضر را قسمت دمی است
4 هر که در دریا شود اهل بصیرت چون حباب هر نظر محو جمالی، هر نفس در عالمی است
5 گفتگوی عشق را هر گوش نتواند شنید نیست جز چاه ذقن، این راز را گر محرمی است
6 حسن هیهات است نادم گردد از خوانخوارگی می پرد چشم و دل خورشید هر جا شبنمی است
7 از درشتی های خط خوبان ملایم می شوند ما جراحت دیدگان را خط مشکین مرهمی است
8 نقطه موهوم کز خردی نمی آید به چشم پیش چشم خرده بین ما سود اعظمی است
9 بس که صائب دیدم از نادیدگان نادیدنی زنگ بر آیینه طبعم بهار خرمی است