1 هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست در هر شکن زلف تو بیت الصنمی هست
2 در هر چه کند صرف به جز آه، حرام است چون صبح، ز آفاق کسی را که دمی هست
3 در دایره قسمت بیشی طلبان است در مهره افلاک اگر نقش کمی هست
4 گنج است، اگر هست به ویرانه خراجی تیغ است، اگر بر سر مجنون قلمی هست
5 چون لاله درین دامن صحراست فروزان از گرمروانی که نشان قدمی هست
6 زان است که بر خویش نمودی تو ستمها از لشکر بیگانه ترا گر ستمی هست
7 آن را که ز حرفش نتوان سربدر آورد در پرده دل، زلف پریشان رقمی هست
8 از گرد خودی چهره جان پاک بشویید تا در جگر شیشه و پیمانه نمی هست
9 زندان عدم، رخنه امید نداد در عالم ایجاد، امید عدمی هست
10 چون سرو درین باغچه دست طلب ما شد خشک و ندانست که صاحب کرمی هست
11 صائب دل جمعی است که خرسند به فقرند گر زان که در آفاق دل محتشمی هست