1 برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن اگر دل را نسازی آب، باری دیده ای تر کن
2 ز غفلت چند خواهی روز را شب کرد ای غافل؟ شبی را هم ز آه آتشین روز منور کن
3 نسازی گر دهانی را چو نخل بارور شیرین خنک از سایه دلها را چو بید سایه گستر کن
4 سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویت درین وحشت سرا تا پای داری راه را سر کن
5 به نعل واژگون از راهزن ایمن شود رهرو چو دل را ساده کردی خانه خود را مصور کن
6 به شیرینی توان بستن لب بیهوده گویان را ز هر کس بشنوی تلخی، دهانش پر ز شکر کن
7 هلالی کرد چشم شور، مه را در تمامی ها درین عبرت سرا پهلوی چرب خویش لاغر کن
8 ترا چون خاک خواهد بود آخر بستر و بالین در ایام حیات از خاک هم بالین و بستر کن
9 نصیحت کی اثر در سنگ خارا می کند صائب؟ برای این گرانخوابان برو افسانه ای سر کن
دیدگاهها **