1 عشرت روی زمین بی سر و پایان دارند دخل بی خرج اگر هست گدایان دارند
2 فارغند از غم دستار و سرانجام لباس چه حضورست که خورشید قبایان دارند
3 گرچه چون غنچه نورسته به ظاهر گرهند در سراپرده دل عقده گشایان دارند
4 چهره نعمت الوان دو سه روزی سرخ است دامن عیش ابد لقمه ربایان دارند
5 سرو از کشمکش باد خزان آزادست بی کلاهان چه غم از فوطه ربایان دارند؟
6 بر سر گنج به خون جگر افطار کنند این چه فقرست که این خواجه نمایان دارند
7 روزگاری است که ارباب تنعم صائب چشم رغبت به لب نان گدایان دارند