- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس که زند موج نور سرو روانش هاله ماه است طوق فاختگانش
2 قطره اشکی به روی نامه سیاهی است چشمه حیوان ز انفعال دهانش
3 خشک چو سوزن شده است از عرق شرم رشته مریم ز شرم موی میانش
4 شهپر سیمرغ بسته است به بازو ناوک بی بال وپر ز زور کمانش
5 حلقه گردون به خاک راه فتاده است تا برباید به قد همچو سنانش
6 گرچه لب غنچه سر به مهر حجاب است نامه واکرده ای است پیش دهانش
7 چشمه خورشید را سراب شمارد هرکه ببیند رخ ستاره فشانش
8 هر که به دامان آن نگار زند دست خوش گذرد چون حنا بهار و خزانش
9 شاهسواری که من ربوده اویم دست تصور نمی رسد به عنانش
10 هیچ نصیبی بغیر داغ ندارد صائب مسکین ز سیر لاله ستانش