-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب
2 در سراپای وجودم ذره ای بی درد نیست یک سر مو نیست بر اندام من بی پیچ و تاب
3 از لطایف آنچه در مجموعه دل ثبت بود یک قلم شد محو، غیر از یاد ایام شباب
4 از کشاکش قامتم تا چون کمان گردید خم مد عمر از قبضه بیرون رفت چون تیر شهاب
5 گوش سنگینی، بصر کندی، زبان لکنت گرفت این صدف های گهر شد از تهی مغزی حباب
6 رفت گیرایی برون از دست چون برگ خزان از قدم ها قوت رفتار شد پا در رکاب
7 ریخت از هم پیکر فرسوده را موی سفید بال و پر شد این زمین شوره را موج سراب
8 ریخت تا دندان، ز هم پاشید اوراق دلم می رود بر باد، بی شیرازه گردد چون کتاب
9 صبح پیری نیست گر صبح قیامت، از چه کرد پیش چشم من ز عینک نصب، میزان حساب
10 بادپای عمر را نتوان ز سرعت بازداشت چند صائب موی خود چون قیر سازی از خضاب؟