صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی
صائب تبریزی

بس است روی دلی مشت استخوان از صائب تبریزی غزل 5738

غزل 5738 ام از 9863 غزلیات

بس است روی دلی مشت استخوان مرا

1 بس است روی دلی مشت استخوان مرا ز چشم شیر فتد برق در نیستانم

2 ز شرم ناله ام از بس به خاک ریخته است زبان چو برگ توان رفت از گلستانم

3 نه ذوق بودن و نه روی باز گردیدن چو خنده بر لب ماتم رسیده حیرانم

4 همین بس است که در آستانه عشقم اگر چه سوختنی همچو چوب دربانم

5 مرا به کنج قفس بر ز بوستان صائب که مغز می شود از بوی گل پریشانم

6 اگر چه نیک نیم، خاک پای نیکانم عجب که تشنه بمانم، سفال ریحانم

7 چو رشته قیمتم از پهلوی گهر باشد اگر گهر نبود من به خاک یکسانم

8 شوم به خانه مردم نخوانده چون مهمان که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم

9 ز ابر آب گرفتن وظیفه صدف است من آن نیم که به هر سفله لب بجنبانم

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا

شاعر شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا چه کسی است ؟

شاعر شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا صائب تبریزی می باشد.

شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 11 سروده شده است.

قالب شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا چیست ؟

قالب شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا غزل است

مضمون اصلی شعر بس است روی دلی مشت استخوان مرا چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
ویدیویی