1 بس که دارد گرد کلفت چهره احوال من روی می مالد به خاک آیینه را تمثال من
2 بلبل من از حریم بیضه تا آمد برون گل ز شبنم خیمه بیرون زد به استقبال من
3 نامرادی مطلب افتاده است در راه طلب ورنه مطلب پاکشان می آید از دنبال من
4 دیده ام در بی پر و بالی گشاد خویش را ناخن پرواز نگشاید گره از بال من
5 گر چه ساغر در خو مجلس به دور افکنده ام کوه را از پا درآرد رطل مالامال من
6 هدیه ای اهل هنر را به ز عیب خویش نیست عیبجو بیهوده افتاده است در دنبال من
7 یک سر مو بر تنم بی پیچ و تاب عشق نیست می شود آیینه صاحب جوهر از تمثال من
8 می شدم صائب در اقلیم سخن صاحبقران گر نمی شد صرف تسخیر بتان اقبال من
دیدگاهها **