-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب
2 چون چراغ روز می میرد برای خامشی بس کز آن رخسار روشن در حجاب است آفتاب
3 بود اگر سر دفتر مه طلعتان زین پیشتر در زمان حسن او کی در حساب است آفتاب
4 از شفق هر صبح چون رخسار می شوید به خون؟ گرنه از رخسار او داغ و کباب است آفتاب
5 من دهم چون دیده خود آب از نظاره اش؟ کز تماشای رخش چشم پر آب است آفتاب
6 برنیارد جرعه ای دریاکشان را از خمار تشنه دیدار را موج سراب است آفتاب
7 از فتادن خویش را نتواند از مستی گرفت از کدامین می چنین مست و خراب است آفتاب
8 چون شود از مشرق زین طالع آن رشک قمر بیشتر از ماه نو پا در رکاب است آفتاب
9 دور باشی نیست حاجت، روی آتشناک را بی نیاز از ابر و فارغ از نقاب است آفتاب
10 تا تو از خلوت صبوحی کرده بیرون آمدی چون چراغ صبحدم در اضطراب است آفتاب
11 مه ز نور عاریت، گه لاغر و گه فربه است ایمن از تشویش و فارغ ز انقلاب است آفتاب
12 روی گرم از دیده شبنم نمی دارد دریغ گر چه از گردنکشی گردون جناب است آفتاب
13 نعل ماه نو در آتش ز اشتیاق روی کیست؟ در تمنای که سر گرم شتاب است آفتاب
14 ریزش اهل کرم در پرده صائب خوشترست بیشتر فصل بهاران در سحاب است آفتاب