1 سر بی مغز را از باده گلرنگ خالی کن دل خود را مصفا از شراب لایزالی کن
2 چو نقش بوریا بر خاک نه پهلوی لاغر را می ریحانی تحقیق در جام سفالی کن
3 چو ماه بدر عمری جلوه تن پروری کردی به گردون ریاضت روزگاری هم هلالی کن
4 همیشه برق فرصت بر مراد کس نمی خندد اگر هم گریه ای یابی دلی از گریه خالی کن
5 زبان بازی به شمع بی ادب بگذار در مجلس به بزم حال چون آیی شمار نقش قالی کن
6 مکن تن پروری تا می توان دل را صفا دادن چو اصحاب یمین تعمیر ایوان شمالی کن
7 ز نخل زندگی تا هست برگی بر قرار خود ز آه سرد چون باد خزان بی اعتدالی کن
8 نداری دسترس چون بر زر و سیم جهان صائب دل احباب را تسخیر از نیکو خصالی کن
دیدگاهها **