تهی چشمان چه می دانند قدر از صائب تبریزی غزل 432

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

تهی چشمان چه می دانند قدر روی نیکو را؟

1 تهی چشمان چه می دانند قدر روی نیکو را؟ نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را

2 ز خواب بی خودی بیدار کن آن چشم جادو را که از خط هست در طالع شکستی طاق ابرو را

3 ترا از دیدن آیینه چون مانع توانم شد؟ که می سازد دو چندان خوبی آن روی نیکو را

4 به افسون می توانستم پری در شیشه کرد، اکنون میسر نیست آرم در خیال آن آشنا رو را

5 نگیرد در تو افسون محبت، ور نه چون مجنون نظربند از نگاهی می کنم رم کرده آهو را

6 مرا بیگانگی از آشنایان است در طالع وگرنه آشنایی نیست با بیگانگی او را

7 گل امید من آن روز آب و رنگ می گیرد که بینم شاخ گل از خون خود آن دست و بازو را

8 بیاض خوش قلم باشد بهشتی خوشنویسان را مسلم کی گذارد کلک صنع آن صفحه رو را؟

9 هوس ریگ روان و تازه رویانند چون شبنم مده زنهار ره در محفل خود آن گدارو را

10 درای کاروان، یوسف شناسان را به وجد آرد ز گفت و گوی مردم نیست پروایی خداجو را

11 مگر واقف شد از جوش نشاط خون من صائب؟ که می بینم ز قتل خود پشیمان آن جفا جو را

عکس نوشته
کامنت
comment