-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برق چون ابر بهار از کشت من گریان گذشت سیل گردآلود خجلت زین ده ویران گذشت
2 شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد می توان با اسب چون از آتش سوزان گذشت
3 گر چنین تبخال غیرت مهر لب گردد مرا تشنه لب می باید از سرچشمه حیوان گذشت
4 ترک دست و پای کوشش کن که در میدان لاف با همه بی دست و پایی گوی از چوگان گذشت
5 دست خار دعوی از دامان خود کوتاه کرد از ریاض آفرینش هر که دست افشان گذشت
6 کشتی خود را به خشک آورد از دریای خون هر که بهر نان جو از نعمت الوان گذشت
7 جمع زاد آخرت از زندگی منظور بود عمر ما بی حاصلان در فکر آبو نان گذشت
8 چشم بستن صائب از کنج قناعت مشکل است ورنه از ملک سلیمان می توان آسان گذشت