1 نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من به فریاد آورد دریای آتش را سپند من
2 نهالی بود استغنا، زمین گیر گرانجانی به اندک فرصتی سروی شد از طبع بلند من
3 به روی دوزخ خونگرم حرف سرد می گوید کجا سازد به جنت خاطر مشکل پسند من؟
4 تغافل بر مسیحا می زدم از درد بی درمان به درمان کرد محتاجم دل نادردمند من
5 سخنگو می شود چشمی که من باشم نظربازش زبان دان می شود مرغی که می افتد به بند من
6 برون آی از نقاب شرم تا از خود برون آیم که از افسردگی پا در حنا دارد سپند من
7 به همت نکهت گل را عنان پیچیده ام صائب تذرو رنگ نتواند پریدن از کمند من
دیدگاهها **