1 می پرستان را به دل ننشیند از دشمن غبار زود بر در می زند از خانه روشن غبار
2 کار مشکل را به همت می توان از پیش برد می کند در کشور ما رخنه در آهن غبار
3 آن سیه روزم که از هر جا که خیزد سیل غم در مصیبت خانه ام افشاند از دامن غبار
4 خاکساران از دل ما زنگ کلفت می برند در دیار ما کند آیینه را روشن غبار
5 بس که راه عشق را افتان و خیزان می روم می رود در هر قدم سبقت کند بر من غبار
6 یک نظر دزدیده در صبح بنا گوش تو دید پرتو خورشید شد در دیده روزن غبار
7 چون شوم صائب غبار خاطر یاران، که من شسته ام با اشک شادی از رخ دشمن غبار
دیدگاهها **